نوشته های مستر من

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

متن نوشته...

ساعت شش - پایانه مسافربری :

سوار اتوبوس میشم و طبق معمول دنبال یه صندلی تک نفره، جامو پیدا کرده، گوشیم را برداشته و سراغ تنها دوست و همراه همیشگی، هندزفری هایم که با نظم خاصی گره خورده اند می روم، سرم را تکیه داده و چشمهایم را می بندم، نیم ساعت بعد با صدای زنگ گوشی به خودم می آیم، طبق معمول معصومه است حتما، لبخندی ناخودآگاه رو صورتم پدیدار شده و منتظر صدایی از آنطرف گوشی. تنها کسی که هر چند روز یک بار بهم زنگ میزنه، حالم را میپرسه و با اصرار فراوان تاکید دارد که دقیقا کجایی و الان داری چه کاری میکنی، بعد یکی از شعرهایش را خوانده و قطع میکند.

+ سیام

- سلام

+ هایداسان؟ (کوجایی)

- یولدایام، گلیرم، سن هارداسان؟ ( تو راهم، دارم میام، تو کجایی)

+ من گیدیلم سیزه، سن هاواخ گلیسن؟ ( من دالم میلم خونه شما، تو کی میای)

- 10 دقیقه ایی یتیشیرم. ( 10 دقیقه ای میرسم)

با شور و ذوق فراوان گوشی رو قطع میکنه.

جاده به شدت مه آلوده و ماشین ها با چراغ های روشن در حال تردد هستند. وارد شهر که شدم دانه های برف، رقصان با ملودی طبیعت روی دلم می نشینند. تابلو ترمینال رو میبینم هندزفری رو با همون نظم اولیه سرجاش میذارم و کیف پولم رو باز میکنم، از شوق رفتن زیر بارش نرم برف پاییزی دل در دل ندارم. زیپ کاپشن مشکی ام را تا میانه بالا کشیده و لبه های منتهی به گوش هایم را نسبتا صاف میکنم. عاشق بیرون آمدن بخار نفس های گرم در هوای سرد برفی هستم، محال است سوار تاکسی شوم، از مرکز شهر با پای پیاده شاید بیشتر از نیم ساعت طول نکشد. دستانم را در جیبم گذاشته و محو تماشای پایین آمدن عاشقانه دانه های برف زیر نور چراغ برق های پیاده رو که دیگر با تاریکی هوا روشن شده اند قدم بر میدارم. چه لذت بخش تر کرد در همین زمان صدای آرام‌بخش اذان از آسمان شهر که همقدم با دانه های برف گوش را نوازش و در دل آرام گرفت. احساس غرور و رضایت زایدالوصفی تمام وجودم را فرا می‌گیرد؛ قدم زدن روی سنگ فرش های شهری که ندای اذان در معطوف ترین زمان ممکن با آزادی تمام در آسمان طنین انداز میشود و تمدن اسلامی ام را به رخ متمدن های متظاهر سردرگم میکشد. با تفکر در افکار و احساسم بیشتر به وجد می آیم. با فکر شالگردنی که مادرم قرار است برای اولین بار برایم ببافد خودم را گرم نگه می دارم، هیچوقت شال گردنی نداشته ام ولی تازه فهمیده ام که چه گرمایی می تواند داشته باشد. به شالگردن فروش کنار خیابان با طعنه نگاه کرده و گرمای شالگردنی که به دور افکارم کشیده ام را به رخ اش می کشم. دستانم را ها کرده و زنگ خانه را میزنم، صدای تیک آیفون خبر از باز شدن در می دهد. دخترکی کوچک تمام ذوق و شوقش را در پاهایش ریخته و با چهره ی بانمک خود در حال دویدن به سوی در است، بی انصاف زودتر از من خودش را رسانده. چنین قدرت و سرعت در دویدن ناشی از ایمان به باز شدن دست هایی به سویش است که یقین دارد هیچ تبصره و وتو ایی نمی تواند مانعش شود. دخترک سه ساله چه خبر از ایمان و تبصره و وتو دارد؟ تنها ذات پاک و دست نخورده اش است که می تواند بدون هیچ انحرافی او را با این شتاب به ایمان قلبی زخمی نشده اش برساند.

ساعت هشت شب...خانه.

پنجشنبه 13 آذر1393 ساعت 1:11 قبل از ظهر

+ از سری نوشته جات دوسال پیش بر باد رفته بلاگفا... :(

امروز تولد اتمام 5 سالگیه معصومه، دختر خاله دوست داشتنیم هست :)

به طور اتفاقی هوای مطالب بر باد رفته ام رو کردم و این متن...

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مسترمن

هندزفری ◀ حالِ دلِ من، امو باند

هندزفری مستر من

◀ 4. حالِ دلِ من، Emo Band ◀ دریافت ، حجم: 3.87 مگابایت

" حاااالِ دلِ من به احساسِ توی چشمات بستگی داره

آروووم میشــم توی پنجره وقتی که بارون میباره..."

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مسترمن

دوست یعنی دوست جونیه خودم 3>

خرس و خرگوش

توی زندگی بعضی ها هستند که طعم و حس و مزه بودنشون کلا یه جوری دیگه عجیب دلنشین هست

در عوض شرمندگی و شرمساری جلوی این چنین آدمایی هم تا سر حد مرگ آدمو نابود میکنه به طوری که فقط دنبال یه درز و دریچه و دهنی هستنی که از طرف زمین وا بشه تا اعماقش با سرعت نور بری ولی هیچوقت همچین اتفاقی نیفته 

آدم از کل دنیا هیچ کس رو نداشته باشه ولی یه دوست جونی داشته باشه که بتونه روش قسم بخوره از حیث صمیمی ترین بودن و قدیمی ترین بودن مخصوصا و مخصوصا مورد اعتماد ترین بودن و همیشه بودن هاش

اینکه همیشه با خوب و بدت ساخته باشه... مخصوصا وقتایی که حوصله نداری یه جوری بیاد بچسبه بهت که تا حالتو خوب نکنه و خنده رو حتی به زور بازوش ننشونه رو لبات دست برنداره یا حتی خیلی بالاتر از اینا حتی وقتی خودش اعصابش هم داغونه و تو هم اعصابت بهم ریخته س و حوصله نداری وضعیت خودش یادش بره و باز همه عزم و جزمش و تمام نیروش برای خوب بودن تو جزم بشه

راستش میدونی چیه؟

بعضی وقتا یکی اینقدر خوبه که از شدت خوب بودنش تو سیل سیل خیس شرمساری میشی و از وصف وسعت دریای محبت و دل بیکرانش عاجز

شکی ندارم که اعتماد از اینکه همچین موصوفی داره بر خودش هم میباله و گاها خودش هم به شک میفته که وجود ذات واقعی کدومشونن ...

اینکه یکم خرداد سالروز تولدش باشه ولی تو در وسط هیاهو های دغدغه های یک آن بر سرت خراب شده هایی باشی که با اینکه بدانی دوست خردادی ات چقدر برایت عزیز است ولی به هیچ وجه توقع و انتظار این رو نداشته باشی که همین اولش شده باشد و تو از همه جا بی خبر...

که برای کم کردن این حس شرمساریت برگرده بهت بگه تو خودت چندم بودی اصلا؟!! 23،24؟ یا اصلا 6 ام ؟ البته شهریوری اش را که می دانم... و اینکه همون روز عروسی هادی بود

بعضی دوست ها اینقدر دوست هستند که تبدیل به دوست جونیه انحصاری خودت میشوند و میدانی که کسی همچون تو برایش نیست و کسی همچون او برایت...

فکر نکنم بین همه کسانی که من رو میشناسن قدیمی تر از تویی هم وجود داشته باشد که با این صلابت استحکام دوستی اش هر چه بیشتر میگذرد بیشتر در دل و جان و روح آدمی تبدیل به گوشت وخونی از جنس خودش شود... چه از زمانی که یه پسر دانشجو بودم و چه حال که با همه نا ملایمتی ها برای خودم مستر من ایی شده ام.

از صبح که اون اتفاق افتاد هر چقدر کلنجار رفتم دیگه نتونستم رو در رو بهت تبریک بگم و فقط دنبال بهانه ای بودم که از دستت در برم و اینجا برایت بنویسم:

 زادروزت مبارک دوست جونیه خودم :)

که اگر تو را نداشتم خدا می داند که دیگر چه ها نداشتم...


+ از دوست داشتنی ترین استیکر های موجوده به نظر ما :)

++ با کلی استرس و ترس از اینکه امروز تموم بشه و مشکلات نتی و این حرفا فقط زور زدم که حداقل درآخرین لحظات زادروزت بتونم بنویسم

+++ شرمنده بازم از همه دوستان فک کنم یه هفته ای هم نباشم همین فردا قراره برم یزد (چه اتفاقی واقعا...فکرش رو هم نمیکردم اینقد زود هر چند اتفاقی آرزوی دیدن یزد قراره برآورده بشه) 

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مسترمن