نوشته های مستر من

۴۵ مطلب با موضوع «Diary» ثبت شده است

دوباره نوشتن

میخواهم دوباره بنویسم...

در این وانفسای شباهنگام...

چند صباحی است گم شده ای در وجود خود یافته ام...

که سالهاست از خود دور کرده ام...

نوشتن ذاتی بعضی هاست...

و انکار ذات... ظلم به ذات است...

آدمی با خواندن انسان بهتری می شود...و با نوشتن انسان آرام تری

سابقاً انسان آرام تری‌ بودم...

و حال سنگینی دنیایی از نانوشته ها را به دوش می‌کشم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

اولین بار

امروز برای اولین بار توی عمرم از خدا خواستمت...

و تو رو دعا کردم...

داشتنت رو... داشتنم رو...

همون قدر سخت...همون قدر محال... همون قدر دور...

که برای یک بار برای اولین و آخرین بار اتفاق بیفتی...

برای همیشه... 

که تمام شود.

#شخص_نیست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

عاشقانه های بی پروا

عاشقانه های بی پروایتان را برای خود نگه دارید 

نامش حسادت نیست... ولی... حتی شاید کمی... 

فوران دوست داشتنیه عاشقانه هایتان

بر حجمِ غمِ تنهایی های عابر پیاده ی این شهر غریب بیفزاید...

+طهران_نوشت: ساعت بیست و سه و هجده دقیقه 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

جاده

امروز داشت آخرین روز بودنم می شد...

نمیدونم بگم بخیر گذشت یا... 

فقط در عرض چند ثانیه فرمون توی دستم اونم با اون سرعت دیدم ماشین داره لیز میخوره و مثه فرفره وسط جاده داره میچرخه ... :)

جالب بود...

اونهمه آمادگی خودم... و به اون زودی قبول کردنش... که نباشم...  یا تموم شد دیگه و اینجور چیزا... منتظر بودم فقط تموم شه انگار... تقلا نداشتنم حداقل پیش خودم، عجیب بود...

امروز روز عجیبی بود...

تا حالا تا به این نزدیکیش نرفته بودم...

ولی همش فک میکردم ترس باید داشته باشه...

چرا پس نداشت...

فقط یه چیزی کل وجودم رو لرزوند....

چند دقیقه درست چند دقیقه بعد اروم گرفتن صدای زنگ گوشیم اومد...

مامانم بود!!!!!!!!!

این عادی ترین و روزمره ترین مسیر هر روز منه و هیچ وقت تو همه این سال ها زنگ نمیزنه تو اون تایم که بگه کجایی... رسیدی... همه چی خوبه ...

و همه زورم تو عادی ترین حالت ممکن جواب دادن...

هنگ کردم خدا...

هنگ کردم و دیگه تا خود رسیدنم گریه ...

هفت دوازده هزار و سیصد و نود و شش عجیب ترین روز عمرم رو با تمام وجودم حس کردم... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

درد دارد...

درد دارد ساعت ها بنشینی و به حرف هایی که هیچ وقت قرار نیست به زبان بیاوری فکر کنی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

قدم

با تو میشه تمام دنیا رو قدم زد؟!!! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

نسچایی

اینکه قهوه دعوت کنی و هر دو چایی بخوریم اونم نصفه :):

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

تو

از نزدیک به هشت میلیارد نفر روی کره زمین

به خواب من آمدنت چه بود... 

سراب بیداری ات را که دیدیم...

سرای خواب هایت چه شود... 

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مسترمن

کارتن خواب

داشتن میکشیدنش بالا :/

دو هفته اول رو نرفتم خوابگاه

سه هفته س دارم زور میزنم خوابگاه رزرو کرده ی هزینه پرداخت کرده مو بگیرم

یعنی اگه حل نمیشد باید به زودی به صنف کارتن خواب های تهران ملحق میشدم :)))

تقصیر دوست و آشنا شد دا از بس مهمان نوازیمون نمودند 

بد عادت شدیم :))

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

زادروز

بیست و پنجمین

بیست و چهار شهریور 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن