نوشته های مستر من

۳۶ مطلب با موضوع «Ghalamman» ثبت شده است

عاشقانه هایی که هیچگاه بهم نمی رسند...

عاشقانه هایی که هیچگاه به هم نمی رسند...

عاشقانه هایی هستند که هیچگاه تمام نمی شوند...

عاشقانه هایی که هیچگاه فراموش نمی شوند...

چشم هایی که همیشه به راه اند...

صورتک هایی همیشه شبیه...

فکر هایی همیشه به فکر...

گل هایی که هیچگاه چیده نمی شوند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

چگونه بگویم دوستت دارم

چگونه بگویم دوستت دارم...

وقتی سالهاست که مرا در کنج طاقچه ی دلت جای گذاشته ای...

که تو چون گلی را مانی که نباید او را چید...

افسوس که گل ها پژمرده می شوند...

در خیال مروارید زندگی بخش زلال...

و حسرتی موازین...

تا بی نهایت...

که هیچ وقت به همدیگر نخواهند رسید...

ر.ص

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

عاشقانه های بی پروا

عاشقانه های بی پروایتان را برای خود نگه دارید 

نامش حسادت نیست... ولی... حتی شاید کمی... 

فوران دوست داشتنیه عاشقانه هایتان

بر حجمِ غمِ تنهایی های عابر پیاده ی این شهر غریب بیفزاید...

+طهران_نوشت: ساعت بیست و سه و هجده دقیقه 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

سردار بی باروت

لبت مشروط، دلت پُرتوپ، نگاهت فتنه ی روسی
لبم پرخون، دلم آشوب، نگاهم چون اَرَس جاری
شدم سردارِ بی باروت در این تبریز، بی خاتون
گلستان ساز عهدت را در این تهرانِ قاجاری

#رص #رباعی

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

گذشته های دروغین

گاهی...

دلت تنگ نمیشود برای گذشته ها...؟!

گذشته هایی حتی پر از دروغ و فریب... 

شیرینی دروغ هایت به تلخی حقیقتت می ارزید...

بعضی سکانس های زندگی دوست داشتنی اند...

حتی اگر تمام شوند...

و تکرار ناپذیرند...

حتی اگر تکرار شوند....

۰ نظر
مسترمن

دوباره شهریور

و اما شهریور...

چه میکشی تو از این حجم نامهربانی ها...

رفیق نیمه راهت که در نیمه ی راه جا ماند...

و دوباره تو مانده ای و چشم انتظار شکستن احساسات زرد و خشک...

زیر بی مهری های سرد پاییز...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

و اما عشق...

چیزی که هر کسی در گمان خویش تصور می کند که دچارش شده است...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

مادر

سال تویی ماه تویی روزیه هر روز تویی 

نور تویی روح تویی زنده نگه دار مرا 💗 

رص

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مسترمن

وجوب و وجود

شده ام چون رابطه یِ بدیهیِ علت و معلولی...

تا چیزی برایم به مرحله وجوب نرسد...

به وجود نمی رسد...

و این حجم سنگین و آزاردهنده ایست...

که در حداقل بماند و به نهایت نرسد.

۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مسترمن

چیزی شبیه عشق

انگار که...

چیزی شبیه عشق در درونم گم شده...

که حجم به این بزرگی اندوه را به دوش می کشد...

و تمام تلاشم برای بدست آوردنش در تمام سال ها...

تنها سرابی بیش نبوده...

که حسادتم به سوی تکه سنگ های کنار جاده می خورد...

که کاش جای آنان بودی...

بدور از حس...

ولی چه کسی گفته که سنگ ها احساسی ندارند؟!!!

خودم دیده ام که وقتی با سرعت به شیشه اتاق تنهایی هایم خورد...

تمامش را فرو شکاند و...

سپس آرام گرفت...

که انگار سنگ ها هم دل پری دارند...

که حالا من مانده ام و اتاق و شیشه ی شکسته و هوای برفیِ پاییز....

۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مسترمن