نوشته های مستر من

۱۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «ر.ص» ثبت شده است

فلسفه آفرینش

گاهی اوقات که در افکار خود با خود، به خودم فکر میکنم...

به این نتیجه میرسم که شاید من... شاید من آفریده شده ام که عشق بورزم...

که عشق بورزم عاشقانه در مقابل تمام بی احساسی های دنیای اطرافم...

تمام انسان هایی که بویی از مزه واقعی فهم عشق به مشام عقلشان هم نرسیده است که چه بماند دلشان...

شاید مهر محکومیت زندان من همین شکنجه هست... که نمیتوانم عشق نورزم در برابر تمام ناملایمتی ها...

عشق ورزیدن در مقابل تمام دل های سرد و بی روح.... دل هایی که یا نتوانستند گرم شوند و یا روزگار یخ بست به تمام احساسشان...

و یا دل هایی که از عشق تنها صورتی از آن را توان اختیار داشتند و صرفا عشق را بازی کردند تا جایی که می توانستند... یا به نفعشان بود...

نه تا جایی که گرمای بی نهایت عشق آنها را در خود شعله ور کند و عشق مبدا و مقصد تمام دنیاهایشان شود...

نه تا جایی که عشق نیت همه افعالشان شود و عشق تصمیم گیر اعمالشان...

چقدر سخت است فهم معنای عشق از طریق عقل و توان انتقال این فهم ناقص به سر مقصد منزل خویش در اعماق دل و جان؟!!!

و چه بد حالیست تنهایی عاشقی که تنها یاد دارد صادقانه عشق بورزد و توان دست کشیدن از آن را ندارد...گویی که با ذاتش گره خورده است.

و چه خوب می شکنند دل را؛ دل هایی که عشق را تنها صورتی بیش نمی بینند و نقش عشق را بر روی تمام دل ها به بازی می گیرند.

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

پر از سکوت...

گاهی وقتها آنقدر پر از حرفی که حتی نمی توانی جمله ای به زبان بیاوری...

آنقدر در اعماق وجودت درد داری و حرف های ناگفته که تنها فریادی می کشی از جنس سکوت...

فریادی به بلندای تمام ناگفته های دلت.... به تمام آنچه که بر سر دل ها آمد و لام تا کام نتوانستند حتی کلمه ای بگویند...

تنها سکوت کردند.... نگاه کردند... فرو خوردند همه ش را و تهمت مغرور بودن را هم به دوش کشیدند...

و قوی ترینشان شاید لبخندی هم به صورتکان خود نقش بستاندند تا خلاص شوند از نگاه ها و حرف ها و قضاوت های دیگران...

که مجبور باشند لبخندی برای دیگران نشان دهند تا شاید کسی متوجه شدت اشک ها و اوج زخم هایشان نشوند .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

پر از حرف

شده پر از حرف باشید و در مطلق ترین سکوت ممکن عمرتون قرار گرفته باشید...

که انگار مهر به چه بزرگی به دهانتان خورده شده باشد....

شده پر از غم باشید و بخندید....

شده پر از درد باشید و آرام بگیرید....

شده پر از اشک باشید و نگاه کنید...

شده پر از احساس باشید و محکوم به دفن...

شده پر از بال باشید و محکوم به قفس...

شده پر از شعر باشید و محکوم به نثر....

شده پر از مرگ شوید و محکوم به زندگی؟!!!...

شده پر از هیچ شوید و محکوم به هست؟!!!... .

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

دوستت دارم

دوستت دارم . . .

همین .

و این متاثر از هیچ چیز دنیای اطرافمان نیست . 

هر چه هم میخواهد بشود، بشود .

چرا که تنها اتفاق ثابت دنیای زندگیه غیر قابل تغییر من است .

که متغییر بودنش فقط به سمت بیشتر شدنش ممکن است .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

پارادوکس

نه میتوانم بی خیالت شوم نه بی تفاوت...

 و این دیوانه کننده ترین پارادوکس ممکن دنیای من است...

ر.ص

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

چالش اعتماد

دارم خودمو تو یه چالش قرار میدم... چالشی به نام اعتماد.... چالشی به نام دوست داشتن... چالش عشق... عشق واقعی در مقابل عشق از دیدگاه مجازی.... چالشی شاید به نام حماقت.... گاهی انگار چه ساده یادمان می رود که پشت همین صفحات مجازی آدم هایی با دل و روح و جان واقعی نشسته اند.... یا حق نداریم وارد زندگیشان شویم و هر حرفی و احساسی نسبت بهشان داشته باشیم یا هم باید بفهمیم تمام حرف ها از کانال مجازی به دنیای واقعی فرد وارد می شود.... تنها دنیای واقعی فرد که خلاصه اش کرده بود در یک دنیای مجازی آن هم از روی اجبار و اکراه و ناخواسته....

به چالش اعتماد فکر میکنم که داشتنش چقدر خوب است و حفظ کردنش چقدر خوبتر.... مخصوصا از زادگاه کسی که فریاد خیانت خیانتش گوشها کر کرده و..... 

شاید اشکال از خود بوده باشه... از همان چالش اعتماد .... از داشتن بی حد و اندازه ش.... در همه شرایط.... 

ولی اینکه یک آن متوجه بعضی چیزها شوی.... فرو میریزی.... اینکه دیگر نیستی آن .... اینکه دیگر سیرابش نمیکنی.... اینکه دیگر اانگاری تمام معادلات چند مجهولی ات که حل شد و باز خودت شدی با همه خود بودنت باز حوصله سر بر شدی و پلیز نکست مورد.....

یا نه...

یا شاید مشکل از این بوده بود که تازه فهمیدی .... تازه.... تازه یعنی همین چند لحظه پیش که چه کلاه به چه بزرگی به سرت شاید رفته بود....که تو نبودی بالفعل تمام بالقوه هایش...تو انگار نبودی واقعیت بخشیده شدن به همه آن چیزهای درون ذهنی.... 

یا تو .... یا شاید اصلا به چالش کشیدن را باید یاد میگرفتی از اول....

یا شاید مشکل از اینجا بوده که تو حتی در زیرزمینی ترین افکار زندگانیت هم حتی به خودت اجازه دعوت به آن را نمیدادی با گستاخی تمام و با تاسف از مشاهده ذوق زدگی در اوج چالش اعتماد....

شاید متنفر شدم حتی از شاید های بی در و پیکر ذهنی ام..... از احساسی که کاش هیچوقت برای هیچکس خلق نمیشد.....

باید بنویسم.... کمی تحمل کن ای دلم.... باید تمام کنم این نوشته را.... و الا..... نوشته ی ناتمامم با خوده تمام شده ام ناتمام تمام خواهد شد....

بانوی خیالی من... کاش توانش را داشتم تا با دستان خود برایت یاد دهم که چگونه میتوان طرحی از عشق را در برگ برگ زندگی به تصویر کشید.... کاش قدرتش را داشتم تا طرحی بزنم از گیسوان زیبای محبت در لابه لای لبخند های زندگی تا عشق ورزیدن را در بوم زندگی رنگ کنیم...

کاش خود می توانستم دعوت کنم به تجلی گاه هنرهای تجمسی آفرینش و به چالش بکشانیم چالش اعتماد را و ...... که اما ولی ای کاش کمی هم  به چالش کشیدن را یاد گرفته بودم.... که میتوانستم به چالش بکشانم تمام خیانت های جهان را...

کاش کمی تا قسمتی کنترل خودمان را فقط گهگاهی در دست خود بگیریم و افسار گسیخته در زیرزمین افکار هر کسی غرق نشویم و شنا نکنیم.... تا خود ناخواسته یا از خدا خواسته موجبات صدور ویزای جسارت امور داخلی خود را به هر کس و ناکس تازه از راه رسیده ای ندهیم...

ای دل.... اخر سر هم کار خود را میکنی و هوای گوش جان سپردن نداری انگار...

باشد...

حرف آخر...

حرف آخر به شرط کشیدن تنفسی عمیق با چشمانی بسته و کاستن سرعت از خواندن ناخواندنی ها و اندکی آرام گرفتن....و....

و..... اینکه.....

فقط کاش گهگاهی.. تنها گهگاهی با آرامش لحظه ای مکث کنیم.... از تمام امورات و اتفاقات سیال اطراف خود.... و در یک آن به خودمان آییم و در همان آرامش مذکور.... با تنفسی عمیق تر و القای حس آرام تر و سکون در خود.... از خود بپرسیم......همین چند کلمه را...

که چه میکنم؟!!!..... حواسم هست؟..... یا سوار بر قطار سریع السیر زمانه من هم در خواب پاییزی و در اوج بی مهری اسیر شده ام؟...

به سخره گرفتن عشق بزرگترین اشتباه آدمی است و تا پی به این اشتباهش نبرد باید تاوان گناه کبیره اش را بدهد....

که دل.... آخرین پناه گاه هر کسی برای خودش است....و ویرانی آن...... حتی غیر قابل تصور....

+ بدون ویرایش، تنها قسمتی از آنچه نوشته بودم هایم... که قابلیت انتشار داشتند...

++ در بدو نوشتار قرار به مرموز بودن بود و در انتها حتی روی این قرار هم نتوان شد که اعتماد کرد...

+++ تو قرار است کی تمام کنی ام خدایا... فقط جانان به قربانت زودتر خبرم کن.... حداقل تو زودتر از بقیه...

++++ دیگر حرفی نیست..... در انتها فقط تو میمانی و یک جفت قول جفا شده و احساسی که در لابه لای ارزشهای دنیوی دیگر ارزشی برایش باقی نمانده است... و امادگی برای هوای سوزناک بی مهر پاییز و سرمای از پا درآور زمستانی ات... و بهار ی که نمیدانم به کدامین امید شکوفه خواهد شد و میوه هایش را کدام شیادان زمانه خواهند چید...باز صد شکر به مهر با همه ی بی مهری اش... حداقل پاییز با همه مهربانی اش روراست هست.../ر.ص

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

دوستت داارم

دوستت دارم... 

با یک بغل مملو از بوسه های تمام ناشدنی..

ر.ص

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

درک

می گوید دوستت دارم و من می گویم به درک...

چه تفاوت عجیبی دارد بین درک او و درک من... 

چه فاصله عجیبی دارد این شباهت نزدیک....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

تشویش

گاهی پرستیدن عبادت نیست...

گاهی برای دیدن عشقت.... باید سر از رو مُهر برداری....

گاهی فقط شبیه آنچه که فکر میکنیم داریم عمل میکنم... فقط شبیه ... و فقط تصور... خودمرکز بینی ایی که همه مون رو اسیر خودش کرده... حتی گوینده همین حرف، که تصور میکنیم درست ترین حرف و تحلیل و برداشت عالم رو داریم.... و بهترین فهم .... و جلوی این فهم ناقص سدی به بلندای اسمانی بنا کرده ایم که هیچ کس را یارای عبورش نیست...و اخر سر تصدیقی فقط بر حرفهای خودمان میگذاریم.... که دیدی درست همان است که من میگفتم... چه حسی است نمیدانم... غرور ... تعصب .... کوته فکری... نه نه شاید عدم توان برای مقابله با واقعیت و قبول کردن این که تا به امروز فریب خورده بودم و اشتباه زندگی کردم.... شاید قبول این سخت ش کرده باشد.... نمیدانم.... کسی چه میداند... شاید من هم دچار همین شده باشم....

و فراموش کردیم این را که ممکن است عقل من تنها و صرفا تحت تاثیر و مجموع و شکل گرفته چند محدود نفر اطرافیانم باشد... تنها بُعد محدودی از ابعاد....

پ.ن: فکر کنم افلاطونی شوم... نه از لحاظ گرایش و تفکر... صرفا روش... روش بیان... بیان عقاید... ، متن فوق صرفا پایان یک گفتگو بود...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

انجماد

من همینجام...

هر وقت دلت منجمد شد... و عقلت آزاد....

در همین حوالی....

منتظر...

فقط ولی اما در همان یک کم، کمی بیشتر مراقب خودت باش...❤

ر.ص

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن