زندگی برای اینکه یک بار دوستت داشته باشم خیلی کوتاه است..
قول می دهم در زندگی بعدی هم دنبالت بگردم...
ویلیام شکسپیر
زندگی برای اینکه یک بار دوستت داشته باشم خیلی کوتاه است..
قول می دهم در زندگی بعدی هم دنبالت بگردم...
ویلیام شکسپیر
می دانم که دیگر وبلاگ نویسی رواجی ندارد...
من هم دیگر مدت هاست وبلاگ نویسی نمی کنم...
این خودنویسی است... نویسه ای از خود... برای خود... با مضمون خود...
که نوشتن ذاتیِ من است... و جزء لاینفک ما...
که شامل قانون پایستگی می شود...
گاهی نوشتن تنها سلاح کاری ماست...
همچون آخرین فشنگِ آخرین خشاب...
که میتوانی خود را رها سازی یا دیگران را...
و زیرک ترینشان... هر دو را...
هجوم این حجم از احساسات نوستالژیک در سی و یک سالگی کمی غریب بنظر می رسد...
انگار که یک دهه زودتر زندگی کرده ام...
آهنگ های گروه آریان، آهنگ هایی که شادمهر وقتی در ایران بود کار کرده بود... علامت سوال...شب برهنه.... و شاید جدیدترینشان تقدیر باشد... یا حتی سه گانه کما...
حتی گاهی هوس مجله خانواده سبز آن روز ها را میکنم...
بنظرم کمی زود بود...
هجوم این حجم از نوستالژیک...
که هر روز بخش هایی از آن در ذهنم مرور میشوند...
عاشقانه هایی که هیچگاه به هم نمی رسند...
عاشقانه هایی هستند که هیچگاه تمام نمی شوند...
عاشقانه هایی که هیچگاه فراموش نمی شوند...
چشم هایی که همیشه به راه اند...
صورتک هایی همیشه شبیه...
فکر هایی همیشه به فکر...
گل هایی که هیچگاه چیده نمی شوند...
چگونه بگویم دوستت دارم...
وقتی سالهاست که مرا در کنج طاقچه ی دلت جای گذاشته ای...
که تو چون گلی را مانی که نباید او را چید...
افسوس که گل ها پژمرده می شوند...
در خیال مروارید زندگی بخش زلال...
و حسرتی موازین...
تا بی نهایت...
که هیچ وقت به همدیگر نخواهند رسید...
ر.ص
میخواهم دوباره بنویسم...
در این وانفسای شباهنگام...
چند صباحی است گم شده ای در وجود خود یافته ام...
که سالهاست از خود دور کرده ام...
نوشتن ذاتی بعضی هاست...
و انکار ذات... ظلم به ذات است...
آدمی با خواندن انسان بهتری می شود...و با نوشتن انسان آرام تری
سابقاً انسان آرام تری بودم...
و حال سنگینی دنیایی از نانوشته ها را به دوش میکشم...
امروز برای اولین بار توی عمرم از خدا خواستمت...
و تو رو دعا کردم...
داشتنت رو... داشتنم رو...
همون قدر سخت...همون قدر محال... همون قدر دور...
که برای یک بار برای اولین و آخرین بار اتفاق بیفتی...
برای همیشه...
که تمام شود.
#شخص_نیست
عاشقانه های بی پروایتان را برای خود نگه دارید
نامش حسادت نیست... ولی... حتی شاید کمی...
فوران دوست داشتنیه عاشقانه هایتان
بر حجمِ غمِ تنهایی های عابر پیاده ی این شهر غریب بیفزاید...
+طهران_نوشت: ساعت بیست و سه و هجده دقیقه