نمی دانم چرا این نیمه شب نبش خاطرات کرده ام...
این حس نوستالژیک پارادوکسیکال همچنان نوازشمان میکند...
از اولین پست... در بلاگفا... که روزمره نویسی های مجازی شروع شد... سال ۹۰-۸۹....
چند ساعت غرق شدم...
که انگار در همان نیمه شب ها هستم...
یک آن زمان با خود دچار تناقض شد...
انیشتن راست میگفت که سرعت زمان از نور بیشتر است و لازمه سفر در زمان این است که از نور سبقت بگیریم...
و انگار چون نوری گذشته است همه این زمان ها...
دورِ نزدیک، یا نزدیکِ دور....
سادگی هایمان زیبا بود...
زیبایی که در تکاپوی بزرگ شدن و پیشرفت نادیده گرفته شد...
چه ساده لوحانه غرق در زیبایی در تکاپوی زیبایی بودیم...
ولی همان یک لحظه لمس زیبایی نیز غنیمتیاست...
این و بیشتر از این همه تاریخ انسانیت ماست...
تاریخِ راهی که طی کرده ایم تا که باشیم در جایی که هستیم...
تاریخ احساس...اندیشه... محبت... معرفت... وعده ها...
در جایی خوانده ام... تو در قبال افرادی که با تو آشنا می شوند مسئولی...
خواستم بگویم که سراسر زیبایی است... سراسر حس خوب لحظات ناب سادگی هایمان...
پ.ن: نیمه شب چهارشنبه نهم آبان ماه یکهزاروچهارصدوسه ساعت ۰۰:۴۷