نوشته های مستر من

۴۸ مطلب با موضوع «Diary» ثبت شده است

خودنویسی

می دانم که دیگر وبلاگ نویسی رواجی ندارد...

من هم دیگر مدت هاست وبلاگ نویسی نمی کنم...

این خودنویسی است... نویسه ای از خود... برای خود... با مضمون خود...

که نوشتن ذاتیِ من است... و جزء لاینفک ما...

که شامل قانون پایستگی می شود...

گاهی نوشتن تنها سلاح کاری ماست...

همچون آخرین فشنگِ آخرین خشاب...

که میتوانی خود را رها سازی یا دیگران را...

و زیرک ترینشان... هر دو را...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

کامنت بک

نمی دانم چرا این نیمه شب نبش خاطرات کرده ام...
این حس نوستالژیک پارادوکسیکال همچنان نوازشمان می‌کند...
از اولین پست... در بلاگفا... که روزمره نویسی های مجازی شروع شد... سال ۹۰-۸۹....
چند ساعت غرق شدم...
که انگار در همان نیمه شب ها هستم...
یک آن زمان با خود دچار تناقض شد...
انیشتن راست می‌گفت که سرعت زمان از نور بیشتر است و لازمه سفر‌ در زمان این است که از نور سبقت بگیریم...
و انگار چون نوری گذشته است همه این زمان ها...
دورِ نزدیک، یا نزدیکِ دور....
سادگی هایمان زیبا بود...
زیبایی که در تکاپوی بزرگ شدن و پیشرفت نادیده گرفته شد...
چه ساده لوحانه غرق در زیبایی در تکاپوی زیبایی بودیم...
ولی همان یک لحظه لمس زیبایی نیز غنیمتی‌است...
این و بیشتر از این همه تاریخ انسانیت ماست...
تاریخِ راهی که طی کرده ایم تا که باشیم در جایی که هستیم...
تاریخ احساس...‌اندیشه... محبت... معرفت... وعده ها...
در جایی خوانده ام... تو در قبال افرادی که با تو آشنا می شوند مسئولی...
خواستم بگویم که سراسر زیبایی است... سراسر حس خوب لحظات ناب سادگی هایمان...

پ.ن: نیمه شب چهارشنبه نهم آبان ماه یکهزاروچهارصدوسه ساعت ۰۰:۴۷
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

نوستالژیک

هجوم این حجم از احساسات نوستالژیک در سی و یک سالگی کمی غریب بنظر می رسد...

انگار که یک دهه زودتر زندگی کرده ام...

آهنگ های گروه آریان، آهنگ هایی که شادمهر وقتی در ایران بود کار کرده بود... علامت سوال...شب‌ برهنه.... و شاید جدیدترینشان تقدیر باشد... یا حتی سه گانه کما...

حتی گاهی هوس مجله خانواده سبز آن روز ها را می‌کنم...

بنظرم کمی زود بود...

هجوم این حجم از نوستالژیک...

که هر روز بخش هایی از آن در ذهنم مرور می‌شوند...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

دوباره نوشتن

میخواهم دوباره بنویسم...

در این وانفسای شباهنگام...

چند صباحی است گم شده ای در وجود خود یافته ام...

که سالهاست از خود دور کرده ام...

نوشتن ذاتی بعضی هاست...

و انکار ذات... ظلم به ذات است...

آدمی با خواندن انسان بهتری می شود...و با نوشتن انسان آرام تری

سابقاً انسان آرام تری‌ بودم...

و حال سنگینی دنیایی از نانوشته ها را به دوش می‌کشم...

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

اولین بار

امروز برای اولین بار توی عمرم از خدا خواستمت...

و تو رو دعا کردم...

داشتنت رو... داشتنم رو...

همون قدر سخت...همون قدر محال... همون قدر دور...

که برای یک بار برای اولین و آخرین بار اتفاق بیفتی...

برای همیشه... 

که تمام شود.

#شخص_نیست

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

عاشقانه های بی پروا

عاشقانه های بی پروایتان را برای خود نگه دارید 

نامش حسادت نیست... ولی... حتی شاید کمی... 

فوران دوست داشتنیه عاشقانه هایتان

بر حجمِ غمِ تنهایی های عابر پیاده ی این شهر غریب بیفزاید...

+طهران_نوشت: ساعت بیست و سه و هجده دقیقه 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

جاده

امروز داشت آخرین روز بودنم می شد...

نمیدونم بگم بخیر گذشت یا... 

فقط در عرض چند ثانیه فرمون توی دستم اونم با اون سرعت دیدم ماشین داره لیز میخوره و مثه فرفره وسط جاده داره میچرخه ... :)

جالب بود...

اونهمه آمادگی خودم... و به اون زودی قبول کردنش... که نباشم...  یا تموم شد دیگه و اینجور چیزا... منتظر بودم فقط تموم شه انگار... تقلا نداشتنم حداقل پیش خودم، عجیب بود...

امروز روز عجیبی بود...

تا حالا تا به این نزدیکیش نرفته بودم...

ولی همش فک میکردم ترس باید داشته باشه...

چرا پس نداشت...

فقط یه چیزی کل وجودم رو لرزوند....

چند دقیقه درست چند دقیقه بعد اروم گرفتن صدای زنگ گوشیم اومد...

مامانم بود!!!!!!!!!

این عادی ترین و روزمره ترین مسیر هر روز منه و هیچ وقت تو همه این سال ها زنگ نمیزنه تو اون تایم که بگه کجایی... رسیدی... همه چی خوبه ...

و همه زورم تو عادی ترین حالت ممکن جواب دادن...

هنگ کردم خدا...

هنگ کردم و دیگه تا خود رسیدنم گریه ...

هفت دوازده هزار و سیصد و نود و شش عجیب ترین روز عمرم رو با تمام وجودم حس کردم... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

درد دارد...

درد دارد ساعت ها بنشینی و به حرف هایی که هیچ وقت قرار نیست به زبان بیاوری فکر کنی...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

قدم

با تو میشه تمام دنیا رو قدم زد؟!!! 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

نسچایی

اینکه قهوه دعوت کنی و هر دو چایی بخوریم اونم نصفه :):

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن