هر وقت با نفرت بازی کردم... باختم.
+ بعضی وقتها هم سرتون رو بگیرید بالا و به خدا بگید:
خوب حال میکنی برا خودت اون بالا ها ؛)
++ یه سوال: به نظرتون ترکیب رنگ توسی - سرمه ای بهتر میشه یا کرمی قهوه ای بیشتر به هم میان؟! برا شالگردن... :)
هر وقت با نفرت بازی کردم... باختم.
+ بعضی وقتها هم سرتون رو بگیرید بالا و به خدا بگید:
خوب حال میکنی برا خودت اون بالا ها ؛)
++ یه سوال: به نظرتون ترکیب رنگ توسی - سرمه ای بهتر میشه یا کرمی قهوه ای بیشتر به هم میان؟! برا شالگردن... :)
بانوی خیالیِ من:
نه تو میدانی در چه حالی ام و نه من می دانم...
ولی هر جا که هستی و صدایم را نمی شنوی سلامم را به خود برسان و عمق احساس مرا برای خودگوشزد کن...
می دانی؟
چشمان سبز تو بوی فتنه می دهند... و من جوانی پرشور در غبارِ مه آلودِ احساساتت، خود را گم کرده ام...
و تو خشنود از هیاهویِ آشوب هایِ تمام نشدنیِ شهر...
دلم را که سخت در آغوش می گیرم تا از هجومِ زبانه هایِ شعله هایِ عشق در امان بماند جاودانگیِ حضورت در اعماق دل وجودم را می سوزاند...
رقصانه یِ گیسوانِ بلندت در هجوم بی رحمانه یِ بادها عاقبت من را به باد خواهد داد...
و سرانجام به نظاره می نشینی که چگونه مویِ سپیدِ غریبانه یِ آشنا، در حسرت لمس گرمیِ دستانت از سبزیِ نگاهت پیشی گرفت...
اکنون که اوج ژرفایِ نگاهت، فراتر از نگاهت نیست نمی توانی درک کنی اوج نیازت را...
و آن روز که سپیدیِ گیسوانت به شمارش در آمدند و آتش شور جوانی و غرور زنانگی ات فروکش کرد در حسرت یک نگاهِ ساده یِ عمیق خواهیم سوخت...
که در حسرتِ گرمیِ شیرینیِ خوشرنگِ ساده یِ یک استکان چایی داغ، تلخ ترین قهوه هایِ سردِ تُرکِ کافه ها را می نوشیم...