چند وقتی بود.... البته شاید کمی بیشتر از چند وقت...مثلا یکی دو ماهی که در بکگراند ذهنی خودم بال های شکسته جبران خلیل جبران رو که شنیده بودم یکی از زیباترین رمان های عاشقانه هست را بخوانم....

در پس زمینه ذهنم همیشه طی میکرد که در اولین فرصت بدست آمده تهیه اش کرده و در اولین فرصت بدست آمده تر حتما بخوانمش...

دیروز؛ دوشنبه 6 مهر اولین جلسه کلاس ترجمه عربی به فارسی استاد که وارد شد تا قبل از شروع و مستقر شدن به تعداد چهار عدد کتاب هم قطر و اندازه با جلد سخت روی میز گذاشت... 

کتاب ها رو هم بی انصاف برعکس گذاشته بود و من برای خواندنش هی باید سیستم بینایی خود را کج می کردم...

نمیتونستم بخونم که یک آن در آن میان دیدم نوشته "بال های شکسته " ترجمه دکتر حسن نژاد...  انگار که مجنون لیلی خود را دیده باشد و قلبم شروع به تپیدن کرد که در همین حین استاد شروع به صحبت های خود کرد...

با سلام خدمت دانشجو معلمان محترم

من حسن نژاد هستم..... 

دیگر بقیه حرف هایش را نشنیدم....

+ سه کتاب دیگر هم سه کتاب دیگر ترجمه شده جبران خلیل جبران بود...

++ بیکار نیستم این موقع صبح...استادمان مشرف نشده اند و انگار نخواهند شد.... توکل به خدا.... 

++ استاد ترجمه مان خیلی قوی و کاربلد هست... تعجب کردم از حضورش و وقت گذاشتنش...