تکرار غریبانه روز هایت چگونه گذشت...
وقتی روشنیِ چَشم هایت در پشتِ پرده هایِ مه آلودِ اندوه پنهان بود...
با من بگو...
از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات...
از تنهایی معصومانه دست هایت...
آیا می دانی که در هجوم درد ها و غم هایت...
و در گیر و دار ملال آور دوران زندگی ات...
حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟...