نوشته های مستر من

۴۸ مطلب با موضوع «Diary» ثبت شده است

مستر اسلیپ

دارم به مستر اسلیپ فکر می کنم...

آره.... مستر اسلیپ....

که عایا لقب خوبی است برای کسی که از خواب متنفر است و چند برابر آن از بیدار شدن از آن....؟!!! 

و یا شاید مقداری هم کسی که یکهو و ناخودآگاه از فرط خستگی و چشم درد و صبح زود بیدار شدن به خواب ناخواسته می رود و..... همین

البته این ناخودآگاه ذهنی نقض می شود زمانی که صبح فردایش و صبح دیروزش زود از خواب نپریده باشد...

+ انگار استادمان هوای آمدن ندارد....خخخ... دعاهایتان گرفت... برم فرمم را پر کنم... دقایق آخر است دیگر...

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

بال های شکسته

چند وقتی بود.... البته شاید کمی بیشتر از چند وقت...مثلا یکی دو ماهی که در بکگراند ذهنی خودم بال های شکسته جبران خلیل جبران رو که شنیده بودم یکی از زیباترین رمان های عاشقانه هست را بخوانم....

در پس زمینه ذهنم همیشه طی میکرد که در اولین فرصت بدست آمده تهیه اش کرده و در اولین فرصت بدست آمده تر حتما بخوانمش...

دیروز؛ دوشنبه 6 مهر اولین جلسه کلاس ترجمه عربی به فارسی استاد که وارد شد تا قبل از شروع و مستقر شدن به تعداد چهار عدد کتاب هم قطر و اندازه با جلد سخت روی میز گذاشت... 

کتاب ها رو هم بی انصاف برعکس گذاشته بود و من برای خواندنش هی باید سیستم بینایی خود را کج می کردم...

نمیتونستم بخونم که یک آن در آن میان دیدم نوشته "بال های شکسته " ترجمه دکتر حسن نژاد...  انگار که مجنون لیلی خود را دیده باشد و قلبم شروع به تپیدن کرد که در همین حین استاد شروع به صحبت های خود کرد...

با سلام خدمت دانشجو معلمان محترم

من حسن نژاد هستم..... 

دیگر بقیه حرف هایش را نشنیدم....

+ سه کتاب دیگر هم سه کتاب دیگر ترجمه شده جبران خلیل جبران بود...

++ بیکار نیستم این موقع صبح...استادمان مشرف نشده اند و انگار نخواهند شد.... توکل به خدا.... 

++ استاد ترجمه مان خیلی قوی و کاربلد هست... تعجب کردم از حضورش و وقت گذاشتنش... 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

نمی ترسم

گفته بودم دیگر نمی ترسم؟!!!

از خیلی چیزها دیگر نمی ترسم ...

دیروز هم مهمترینشان بود..

دیشب عصر...

وقتی از تهران برگشتم و از تاکسی ترمینال پیاده شدم باز همون مسیر همیشگیم رو تصمیم گرفتم پیاده برم...

چند قدمی دور نشده بودم از ایستگاه تاکسی که نم نم باران شروع شد...

اول سرعتم را بیشتر کردم تا شدید نشده به خانه برسم...

یک دفعه به شدیدترین حالت ممکنش رسید و همه رفتند زیر سایه بان ها و بالکن های مغازه های پیاده رو

من هم داشتم مثل همیشه همین کار را می کردم

که یکدفعه خودمو جدا کردم و در میانه ترین جای ممکن پیاده رو شروع کردم به ادامه راهم

گفتم دیگر نمی ترسم...

دیگر از زیر باران ماندن هم نمی ترسم... حتی اگر کل وجود و لباس و همه ریخت و قیافه م هم خراب شود...

یه لحظه چشم هایم را بستم و آسمان را نگاه کردم و یک نفس عمیقی کشیدم تا بوی نم باران تا عمق وجودم وارد بدنم شود...

دیگر حتی نمی ترسیدم از سُر خوردن ژل های موی سرم به کف سر و صورت و خراب شدنشون..

یا حتی پاک کردن صورتم که خیس آب و قطره های بارون شده بود...

دیگر فرار نکردم از باران برای اولین بار... و ماندم و بهش گفتم دیگه نمی ترسم...

گفتم ببین کی کم میاره آخر سر...

گفتم دیگر برایم مهم نیست...

هر کاری دوست داری انجام بده... هر جوری دوست داری ببار...

خودم میفهمم حسودیت را نسبت به دانه های مروارید گونه ی برف زمستانی...

گفتم خودت خوب ببین حتی آنهایی را که دم از عاشقانه بودنت میزنند حال چگونه زمان آمدنت زیر چترهای مشکی شان قایم می شوند و منتظر بند آمدنت هستند...

گفتم به حرفای این مردمان زمینی دل نبند....

کسی اینجا منتظرت نیست...

نمی بینی مگر....؟

همه دارند از دستت فرار می کنند...

انگار که بلایی بر سرشان نازل شده ...

آخر سر هم خودش بند آمد...

گفتم... دیدی چه کسی کم آورد آخر سر؟!!!

وارد خانه که شدم کسی نبود.... همه جا تاریک و دریغ از کمترین روشنایی ... تازه یادم آمد همه رفته اند جلفا عروسی دختر دایی مادرم... چراغ ها را روشن کردم.... پیراهن آبی رنگ چهار خانه ام را در آوردم و انداختم پشت صندلی کنار شومینه خاموش گوشه پذیرایی تا به یاد گرمای روزهای سرد زمستانی اش خشک شود و گرم....

برگشتم و نیم نگاهی به آینه توی اتاق انداختم و خود را براندازی کردم و گفتم..... همش همین؟.....

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

خدایی هم هست؟!!!

این دیگه امتحان نیست، دیگه نمیتونی مثه بقیه چیزا اسم این رو هم امتحان بذاری

این آخر نامردیه

لذت صدای خرد شدن قلب ها چقدر برایت زیباست؟ 

از زجر و ناله ی دل های شکسته چقدر لذت می بری؟

چقدر زیبا و بی نقص و تمام بصیر بودی

کاش انسان بودی نه خدا،

حداقل شاید انسانیتت اجازه نگاه کردن صرف برایت نمی داد

خدایا خلاصه اش کنم، چند وقتی است کافر شده ام به خدایی ات

دیگر راه من و تو از هم جداست

تو بمان همان بالا و خدایی ات را ادامه بده

من هم این پایین انسانیتم را حفظ میکنم و خوب بودن را بیشتر از قبل تمرین میکنم

البته نه دیگر بخاطر حرفهای تو، بخاطر زیبایی خوب بودن و ارزش انسانیت

راستش را بگویم؟!! دیگر خجالت کشیدم برایش بگویم خدایی هم هست

خدایی که با آن عظمت قدرتش که گوش عالم را کر کرده است چه زیبا بصیر است.

ایمان آورده ام دیگر به بصیر بودنت

چه زیبا نگاهمان میکنی...

کاش جایمان برای لحظه ای تغییر می کرد

من خدا بودم و تو انسان

تو همچون انسان نماهای بی تفاوت فقط به نظاره کردنت می نشستی و من با تمام انسانیتم برای بندگانت خدایی میکردم

انسان که باشی نمی توانی بی تفاوت رد شوی و تنها نظاره گر باشی، انسان که باشی تا اخرین نفس و نیروی رگ هایت به داد زجر و ناله بی پناه میرسی و امیدش را از تنها امیدش نا امید نمیکنی

خدایا بهشتت برای خودت، جهنمت هم برای کسانی مژده ده که دنیایشان بهشت بود و جهنم وارانه یادت کردند

من دیگر هیچ چیزی نمیخواهم، تنها اگر میتوانی معدومم کن از تمام دنیاهایی که به پا کردی

معدوم به ذات و ممتنع الوجودی که هیچ دلیلی برای وجودش واجب نشود

تنها یک سوال برایم باقی ماند...!!! خدایان هم خجالت می کشند؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

Hello my dear diary

این اتفاقات اخیر یه چیز خوب به من یاد داد

این که به چیزی که رو هواست اعتماد نکن

اینکه به تکنولوژی نباید اعتماد کرد، هرچند که پیشرفته باشه

اینکه فناوری و تکنولوژی بود و نبودش به یک فوت بنده

حذف و حفظش به یک صفر و یک بنده

از سر تنبلی بود میدونم

ولی تصمیم گرفتم من بعد هر چی مینویسم

علاوه بر هر کجا که می نویسم تو دفتر خودم هم بنویسم

اونموقع دیگه کل سیستم های امنیتی جهان هم به خطر بیفته من چیزهایی که برام مهم اند رو در امن ترین جای ممکن دارم

مگر اینکه مغول بازم حمله کنه

والا، الینا گیلبرت هم نشدیم برا خودمون همیشه دفترچه خاطرات داشته باشیم باهاش حرف بزنیم: "Hello my dear diary"

البته از زمان بچگیم دارمش ولی کوچیک بود و نصفه و نیمه رها شد

ولی هنوزم که هنوزه وقتی همون چند صفحه رو هم که میخونم خودش یه دنیاست

جمله بندی هام، خاطراتم، موضوعاش، بچه گی هام، از همه مهمتر اون دست خط بچگونه ام

جای این چیزا رو هیچ ابر رایانه ای نمیتونه پر کنه

برا همین بهترین نوشته هام رو تصمیم گرفتم تو دفترم هم نگهشون دارم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

Hello Mr man

آخرینی ترین حرف اولم هست که میخواهم بنویسم :|

فقط میتونم بگم متاسفم

برای همه چیزهای از دست رفته با وضعیت نامعلوم.

ولی اما اینجا...

اینجا خانه ای دگر است

از نوعی دیگر

خوش آمدی قدیمی ترین تازه کار فضای مجازی نوشته ها :)

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

:):

بعضی وقتا اینجوری ایی : 

:):

نمیدونی چه حالی داری :|

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

یادداشت

صبح از خواب بلند شدم دیدم مامان یه یادداشت نوشته گذاشته رو لپ تاپ :

سلام آقا رضا ضمن تبریک میلاد هشتمین اختر تابناک ولایت و امامت علی بن موسی الرضا

لطفا نان بخر

- - - - - - - - - - - - -

+ مامانه ما داریما 

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن