نوشته های مستر من

دوم شخص مفرد تو

کافه لمیز

شنبه عصر، ده مهر سال 87 بود....اما برف می اومد...

انگار خیلی سال گذشته اما من و تو با هم رفیقیم. مثه دو تا دوست صمیمی بودیم. تو  زیاد جوون نبودی منم انگار 30 و خورده ای سالم بود اما  ظاهرا جوون بودیم اما انگار پیر بودیم. تو موفق بودی... کتابخونه اتاقت پر از کتاب بود اما همش خاک گرفته بود. خونه ت رو به روی کافه لمیز بود... انگار یه طبقه بالای کافه لمیز بود اما از اون تیکه پنجره ای که با روزنامه پوشونده بودیش انگار از رو به رو پیدا بود.... من خیلی توی دلم ناراحت بودم نمیدونم چرا یه غمگینی توی حرفامون بود... زمستون سال 87 بود و....سرد بود و... یه اهنگ سنتی هم داشت میزد از گوشه های خونه ت... آهنگه رو دوست داشتم... توی کف اتاقت یه سوسک مرده اون طرف زیر میزت بود.

چادر سرم نبود یه پالتوی مشکی پوشیده بودم، تو هم یه پلیور طوسی...چکمه های مشکیم پام بود...کتابتو دادی بهم گفتی شعر پشتش عوض شده، جلد کتابه یه حالت نارنجی پاییزیه مایل به قهوه ای داشت.

آسمون خیلی تیره بود مثل عصر های روز برفی...خسته بودیم... خیلی خسته بودیم... گفتی بهم خیلی دنبالت اومدم... من خندیدم بعد اشکم ریخت روی دستت که اون کتابه توی دستت بود،

رفتی چایی بریزی گفتی بشین گرم شی... اشاره کردی به صندلی چوبی کامپیوترت و میزت و اون هیتر برقی که کنارش بود...

داشتم به صفحه کامپیوتر اتاقت نگاه میکردم...

دیدم 10 تا پست جدید گذاشتی که من نخوندم هیچ کدومشون رو...

+ فقط بازگویی و باز نوشتی از یک خواب بود...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

من و تو

"عاشقانه ترین و تراژیک ترین جمله سال"

تو من نیستی که بفهمی من چه میکشم...

You are n't in my shoes to understand what i've been through

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

خدایی هم هست؟!!!

این دیگه امتحان نیست، دیگه نمیتونی مثه بقیه چیزا اسم این رو هم امتحان بذاری

این آخر نامردیه

لذت صدای خرد شدن قلب ها چقدر برایت زیباست؟ 

از زجر و ناله ی دل های شکسته چقدر لذت می بری؟

چقدر زیبا و بی نقص و تمام بصیر بودی

کاش انسان بودی نه خدا،

حداقل شاید انسانیتت اجازه نگاه کردن صرف برایت نمی داد

خدایا خلاصه اش کنم، چند وقتی است کافر شده ام به خدایی ات

دیگر راه من و تو از هم جداست

تو بمان همان بالا و خدایی ات را ادامه بده

من هم این پایین انسانیتم را حفظ میکنم و خوب بودن را بیشتر از قبل تمرین میکنم

البته نه دیگر بخاطر حرفهای تو، بخاطر زیبایی خوب بودن و ارزش انسانیت

راستش را بگویم؟!! دیگر خجالت کشیدم برایش بگویم خدایی هم هست

خدایی که با آن عظمت قدرتش که گوش عالم را کر کرده است چه زیبا بصیر است.

ایمان آورده ام دیگر به بصیر بودنت

چه زیبا نگاهمان میکنی...

کاش جایمان برای لحظه ای تغییر می کرد

من خدا بودم و تو انسان

تو همچون انسان نماهای بی تفاوت فقط به نظاره کردنت می نشستی و من با تمام انسانیتم برای بندگانت خدایی میکردم

انسان که باشی نمی توانی بی تفاوت رد شوی و تنها نظاره گر باشی، انسان که باشی تا اخرین نفس و نیروی رگ هایت به داد زجر و ناله بی پناه میرسی و امیدش را از تنها امیدش نا امید نمیکنی

خدایا بهشتت برای خودت، جهنمت هم برای کسانی مژده ده که دنیایشان بهشت بود و جهنم وارانه یادت کردند

من دیگر هیچ چیزی نمیخواهم، تنها اگر میتوانی معدومم کن از تمام دنیاهایی که به پا کردی

معدوم به ذات و ممتنع الوجودی که هیچ دلیلی برای وجودش واجب نشود

تنها یک سوال برایم باقی ماند...!!! خدایان هم خجالت می کشند؟!!!

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

نفرت عشق

سخت است سهم تو از واژه عشق تنها نفرت شود

نفرت از تو... و نفرت تو از واژه ی به نام عشق .

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

سخت است

سخت است دوست داشتن کسی که اعتقادی به شما ندارد

سخت است دوست داشتن کسی که دوست داشتنتان را قبول ندارد

سخت است عاشق کسی باشید که ... که ... اعتقادی به عشق نداشته باشد

اعتقاد به عشق شما

سخت است... خیلی... اینجاست که تو می مانی و هیچ و دگر هیچ ودگر هیچ...

سخت است ساده بودنت بهانه ای شود برای ساده گذشتن ازت .


۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

روز مبادا

هیچوقت تمام خودت را صرف کسی نکن

گاهی کمی از خودت را هم برای خودت نگه دار

برای روز مبادا...

که مبادا روزی ساده از تو بگذرند و تو بمانی و تلنباری از هیچ

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

واقعیت

دلت برای خودت تنگ نشده؟!!!

برای خود واقعیت؟ نه این خود ظاهری که برای دیگران بنا کرده ای

برای قبل تر هایت

برای سادگی ها

بچگی ها

روراستی ها

واقعی بودن ها

راستی...

خودت برای خودت دل تنگ شده ای؟

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

ساعت 00:00

چرا همیشه حق با توئه، حتی وقتی قانون میگه حق با یکی دیگه اس؟!!!

+ دیالوگ خوب فیلم ساعت صفر 

۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

Hello my dear diary

این اتفاقات اخیر یه چیز خوب به من یاد داد

این که به چیزی که رو هواست اعتماد نکن

اینکه به تکنولوژی نباید اعتماد کرد، هرچند که پیشرفته باشه

اینکه فناوری و تکنولوژی بود و نبودش به یک فوت بنده

حذف و حفظش به یک صفر و یک بنده

از سر تنبلی بود میدونم

ولی تصمیم گرفتم من بعد هر چی مینویسم

علاوه بر هر کجا که می نویسم تو دفتر خودم هم بنویسم

اونموقع دیگه کل سیستم های امنیتی جهان هم به خطر بیفته من چیزهایی که برام مهم اند رو در امن ترین جای ممکن دارم

مگر اینکه مغول بازم حمله کنه

والا، الینا گیلبرت هم نشدیم برا خودمون همیشه دفترچه خاطرات داشته باشیم باهاش حرف بزنیم: "Hello my dear diary"

البته از زمان بچگیم دارمش ولی کوچیک بود و نصفه و نیمه رها شد

ولی هنوزم که هنوزه وقتی همون چند صفحه رو هم که میخونم خودش یه دنیاست

جمله بندی هام، خاطراتم، موضوعاش، بچه گی هام، از همه مهمتر اون دست خط بچگونه ام

جای این چیزا رو هیچ ابر رایانه ای نمیتونه پر کنه

برا همین بهترین نوشته هام رو تصمیم گرفتم تو دفترم هم نگهشون دارم

۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

گفت و گفتار

گفتم غم تو دارم گفتا درک به من چه

گفتم که مال من باش گفتا برو نمیشه

گفتم که بی وفایی گفتا زهی خیاله

گفتم نظر به من کن گفتا چشام خماره

گفتم زگیسوانت رسوای عالمم کرد 

گفتا دلم به حال دیوانگان بسوزه

گفتم ز صبح و شامان جز تو خبر نگیرم

گفتا در این گذرگه بر تو خبر نباشه

گفتم سیاهی آن چشمان مرا بسوزاند

گفتا ببندمش آن، بر روی تو حرامه

گفتم دل اسیرت کی عزم خانه دارد

گفتا در این بیابان دل دیگه جا نداره

گفتم زمان حسرت، حسرت کِشی و حسرت

گفتا قضای دنیاست در آن رضا محاله

ر.ص

۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن