نوشته های مستر من

آوای جبران

چه نادانند آن مردمی که گمان می برند؛

عشق با معاشرت طولانی و همراهی مستمر پدید می‌آید...

عشقِ حقیقی آن است که زاده‌ی سازگاری روحی باشد...

 و اگر این تفاهم در یک لحظه کامل نشود،

در یک سال و یک نسل تمام نیز به کمال نمی‌رسد!

جبران خلیل جبران، آوای جبران

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مسترمن

حقیقت غریبانه

تکرار غریبانه روز هایت چگونه گذشت...

وقتی روشنیِ چَشم هایت در پشتِ پرده هایِ مه آلودِ اندوه پنهان بود...

با من بگو...

از لحظه لحظه های مبهم کودکی ات...

از تنهایی معصومانه دست هایت...

آیا می دانی که در هجوم درد ها و غم هایت...

و در گیر و دار ملال آور دوران زندگی ات...

حقیقت زلالی دریاچه نقره ای نهفته بود؟...

۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مسترمن

با هیچکسم میل سخن نیست...

دلتنگم و با هیچ کسم میل سخن نیست

موافقین ۴ مخالفین ۰
مسترمن

خواب خوب، حس خوب، پیام خوب :)

سلام..
دیشب خوابت رو دیدم..
خواب دیدم اومدی..
داری میای ینی... دل تووو دلم نیس... من نمیدونم چرا خوابامو توی خونه قبلیمون میبینم :|
داشتم میومدم [....] ک باهم بریم کافی شاپ...
ساعت یه ربع به ۹ شب شده بود هنو نیومدی بودی :/ تو راه بودی..
خوب بود...
: ))
+ یه پیام دوست داشتنی که امروز واسم اومد :)
++ من تا حالا کافی شاپ نرفتم :)
۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مسترمن

لب پنجره

آن که یک عمر به شوق تو در این کوچه نشست... 

حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست.

۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مسترمن

لنگ ظهر

از سری سر و کله زدن های من (+) و خاله فریبا (-):

- رضاااااااااا... هوووووی پااااشووو بااااا ساعت دو ظهره هنوز گرفته خوابیده

+ خاله تورو خدا سر و صدا نکن خسته ام

- بعله دیگه منم از شب تا صبح بشینم پای تلگرام و لاو بترکونم و مخ دختر مردمو بزنم خسته میشم

+ خااااااالللللللهههه؟!!!!  خوبه خودت شاهد بودی تا خود صبح داشتم سفارش مردم رو طراحی میکردم... :/

- دیگه بدتر... دیگه بدتر .... هم سن و سال های تو کم مونده بچه شون هم به دنیا بیاد تو هنوز....

+ چیکار کنم برم مخ دختر مردمو بزنم؟!!

- ها چشمم روشن بعله بفرما دیگه ... بعد اینهمه مدت پسر بزرگ کردنم همینم مونده بود 

+ پس چی؟!!

- هیچی بیا یکم سر معصومه رو گرم کن باهاش بازی کن من بخوابم خسته شدم از صبح

+ من : :/ 

- تو که اگه عرضه این کارا رو داشتی الان دست از پا دراز تر نمیفتادی اون گوشه زانوی بخل رو غم بگیری

+ خاله زانوی غم بخل بگیری .... بعدشم بغل ...خخخ 

پ.ن : آخر سر هم نفهمیدم چی به چی شد هر چی گفتم یه چیزی گفت نفهمیدم چیکار کنم معصومه رو گرفتم اوردم زیر پتو با هم خوابیدیم...خخخ ... البته اینقد ادا در آوردیم که خواب همه رو پروندیم 

۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مسترمن

دلتان مستدام :)

اگه شب قدر برامون مهمه، قبل از شب زنده داری به فکر دلهایی باشیم که ممکنه تو این سال باعث شکسته شدنشون شدیم...

اگه دلمون از خدا شکسته شاید دلی هم از ما شکسته...

قبل از احیای شب قدر به فکر احیای دل هامون باشیم... 

شب های قدرتون مقدّر :)

۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
مسترمن

لال شدم

بعضی وقت ها هم هستن که ادم به طور کلی دیگه وارد مرحله لال شدن میشه
با اینکه پر از حرفه ولی دیگه حتی ذره ای حوصله و توان گفتن کوتاه ترین کلمه و حرفی رو نداره
آدما چرا لال میشن؟
چرا دیگه به مرحله ای می رسند که دیگه نه توان ورود به بحث های عمیق رو دارند نه حتی حوصله دفاع
و فقط و فقط دنبال این هستن که هر چه زودتر تموم بشه و دیگه بیشتر از این مجبور به حرف زدن نباشند؟!!!
خیلی سخته وجود ادم پر از انبوه ناگفته ها باشه و زبانش پر از فریادی از جنس سکوت...
لال نشید صلواااات :)
۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
مسترمن

متن نوشته...

ساعت شش - پایانه مسافربری :

سوار اتوبوس میشم و طبق معمول دنبال یه صندلی تک نفره، جامو پیدا کرده، گوشیم را برداشته و سراغ تنها دوست و همراه همیشگی، هندزفری هایم که با نظم خاصی گره خورده اند می روم، سرم را تکیه داده و چشمهایم را می بندم، نیم ساعت بعد با صدای زنگ گوشی به خودم می آیم، طبق معمول معصومه است حتما، لبخندی ناخودآگاه رو صورتم پدیدار شده و منتظر صدایی از آنطرف گوشی. تنها کسی که هر چند روز یک بار بهم زنگ میزنه، حالم را میپرسه و با اصرار فراوان تاکید دارد که دقیقا کجایی و الان داری چه کاری میکنی، بعد یکی از شعرهایش را خوانده و قطع میکند.

+ سیام

- سلام

+ هایداسان؟ (کوجایی)

- یولدایام، گلیرم، سن هارداسان؟ ( تو راهم، دارم میام، تو کجایی)

+ من گیدیلم سیزه، سن هاواخ گلیسن؟ ( من دالم میلم خونه شما، تو کی میای)

- 10 دقیقه ایی یتیشیرم. ( 10 دقیقه ای میرسم)

با شور و ذوق فراوان گوشی رو قطع میکنه.

جاده به شدت مه آلوده و ماشین ها با چراغ های روشن در حال تردد هستند. وارد شهر که شدم دانه های برف، رقصان با ملودی طبیعت روی دلم می نشینند. تابلو ترمینال رو میبینم هندزفری رو با همون نظم اولیه سرجاش میذارم و کیف پولم رو باز میکنم، از شوق رفتن زیر بارش نرم برف پاییزی دل در دل ندارم. زیپ کاپشن مشکی ام را تا میانه بالا کشیده و لبه های منتهی به گوش هایم را نسبتا صاف میکنم. عاشق بیرون آمدن بخار نفس های گرم در هوای سرد برفی هستم، محال است سوار تاکسی شوم، از مرکز شهر با پای پیاده شاید بیشتر از نیم ساعت طول نکشد. دستانم را در جیبم گذاشته و محو تماشای پایین آمدن عاشقانه دانه های برف زیر نور چراغ برق های پیاده رو که دیگر با تاریکی هوا روشن شده اند قدم بر میدارم. چه لذت بخش تر کرد در همین زمان صدای آرام‌بخش اذان از آسمان شهر که همقدم با دانه های برف گوش را نوازش و در دل آرام گرفت. احساس غرور و رضایت زایدالوصفی تمام وجودم را فرا می‌گیرد؛ قدم زدن روی سنگ فرش های شهری که ندای اذان در معطوف ترین زمان ممکن با آزادی تمام در آسمان طنین انداز میشود و تمدن اسلامی ام را به رخ متمدن های متظاهر سردرگم میکشد. با تفکر در افکار و احساسم بیشتر به وجد می آیم. با فکر شالگردنی که مادرم قرار است برای اولین بار برایم ببافد خودم را گرم نگه می دارم، هیچوقت شال گردنی نداشته ام ولی تازه فهمیده ام که چه گرمایی می تواند داشته باشد. به شالگردن فروش کنار خیابان با طعنه نگاه کرده و گرمای شالگردنی که به دور افکارم کشیده ام را به رخ اش می کشم. دستانم را ها کرده و زنگ خانه را میزنم، صدای تیک آیفون خبر از باز شدن در می دهد. دخترکی کوچک تمام ذوق و شوقش را در پاهایش ریخته و با چهره ی بانمک خود در حال دویدن به سوی در است، بی انصاف زودتر از من خودش را رسانده. چنین قدرت و سرعت در دویدن ناشی از ایمان به باز شدن دست هایی به سویش است که یقین دارد هیچ تبصره و وتو ایی نمی تواند مانعش شود. دخترک سه ساله چه خبر از ایمان و تبصره و وتو دارد؟ تنها ذات پاک و دست نخورده اش است که می تواند بدون هیچ انحرافی او را با این شتاب به ایمان قلبی زخمی نشده اش برساند.

ساعت هشت شب...خانه.

پنجشنبه 13 آذر1393 ساعت 1:11 قبل از ظهر

+ از سری نوشته جات دوسال پیش بر باد رفته بلاگفا... :(

امروز تولد اتمام 5 سالگیه معصومه، دختر خاله دوست داشتنیم هست :)

به طور اتفاقی هوای مطالب بر باد رفته ام رو کردم و این متن...

۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مسترمن

هندزفری ◀ حالِ دلِ من، امو باند

هندزفری مستر من

◀ 4. حالِ دلِ من، Emo Band ◀ دریافت ، حجم: 3.87 مگابایت

" حاااالِ دلِ من به احساسِ توی چشمات بستگی داره

آروووم میشــم توی پنجره وقتی که بارون میباره..."

۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مسترمن