نوشته های مستر من

هفته دوم قرار وبلاگی - قرآنی ما :)

بازی وبلاگی قرآنی ختم مفهومی قران

 آیات بیشتر دلچسبیده ی جزء 22 عه این هفته یِ من

 هفته دوم بازی وبلاگی - قرآنی ما 

❤️ 1. اما عده کمی از بندگان من شکرگذارند! (سبأ، ۱۳)

❤️ 2. هدف از آزادی شیطان در وسوسه‏ هایش این بود که مومنان به آخرت از آنها که در شک هستند شناخته شوند و پروردگار تو حافظ و نگاهبان همه چیز است. (سبأ، ۲۱)

❤️ 3. بگو: پروردگار من روزی را برای هر کس بخواهد وسیع یا تنگ میکند (این ارتباطی به قرب در درگاه او ندارد) ولی اکثر مردم نمیدانند. (سبأ، ۳۶)

❤️ 4. ای مردم! وعده خداوند حق است، مبادا زندگی دنیا شما را مغرور کند، و مبادا شیطان شما را فریب دهد و به (کرم) خدا مغرور سازد. (فاطر، ۵)

❤️ 5. خداوند شما را از خاک آفرید، سپس از نطفه، سپس شما را به صورت همسران یکدیگر قرار داد، هیچ جنس ماده ‏ای باردار نمی‏شود و وضع حمل نمی‏کند مگر به علم او، و هیچ انسانی عمر طولانی نمی‏کند، و هیچ کس از عمرش کاسته نمی‏شود مگر اینکه در کتاب (علم خداوند) ثبت است، اینها همه برای خداوند آسان است. (فاطر، ۱۱)

۶ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مسترمن

اشتیاق و دلبستگی

هیچ دلبستگی ای ندارم...

و هیچ وابستگی ای

هیچ اشتیاقی به زندگی

هیچ اشتیاقی به مردگی...

هیچ اشتیاقی به جهنم (که هیچ کس ندارد)

هیچ اشتیاقی به بهشتش...

من به همان فکر امکان وجود عدم مطلق خوشم...

+ یک سر درد مزمن عجیب :/

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مسترمن

آغوش تو

آغوش تو خرابه های شهر را هم بهشت می کند... 

۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مسترمن

اولین هفته بازی وبلاگی-قرآنی

و این هم منتخب آیات سهم این هفته یِ من از دیدِ من و وبلاگ عاقایِ من :)

سهم من جز 22 هر روز یک صفحه و یک آیه منتخب 

1. در گفتار خود نرمی و طنازی [چنانکه عادت بیشتر زنان است] نداشته باشید تا کسی که بیماردل است طمع کند، و سخن شایسته و پسندیده گویید (احزاب،32)

2. در میان نامحرمان و در کوچه و بازار مانند زنان دوران جاهلیت پیشین [که برای خودنمایی با زینت و آرایش و بدون پوشش در همه جا ظاهر می شدند] ظاهر نشوید (احزاب، 33)

3. کسانی که مردان و زنان مومن را [با متهم کردن] به اعمالی که انجام نداده اند، می آزارند، بی تردید بهتان و گناه بزرگی بر عهده گرفته اند (احزاب، 58)

4. ای پیامبر! به همسرانت و دخترانت و همسران کسانی که مومن هستند بگو: چادرهایشان را بر خود فرو پوشند [تا بدن و آرایش و زیورهایشان] در برابر دید نامحرمان قرار نگیرد. این [پوشش] به اینکه [عفت و پاک دامنی] شناخته شوند نزدیک تر است، و در نتیجه [از سوی اهل فسق و فجور] مورد آزار قرار نخواهند گرفت؛ و خدا همواره بسیار آمرزنده و مهربان است. (احزاب، 59)

5. از خدا پروا کنید! و سخن درست و استوار گویید. (احزاب، 70)

6. کافران گفتند: قیامت بر ما نخواهد آمد. بگو: آری؛ سوگند به پروردگارم که دانای غیب است، حتما بر شما خواهد آمد؛ در آسمان ها و زمین هم وزن ذره ای از او پوشیده نیست، و نه کوچک تر از آن و نه بزرگ تر از آن هست مگر اینکه در کتابی روشن ثبت است.(سبأ، 3)

+ کسایی هم که خبر ندارند قضیه چیه!!! قضیه > اینجوریاست <

۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مسترمن

جهانی دروغ و چشایی فروغ و صدایی خفه

عصر یک روز پاییزی با نمناک نسیم سرد و گرم اوایل پاییزی بود...

پس از دست کشیدن از یک بازی عصرگاهی در کوچه یِ نیمه خاکی...

موقع برگشتن به اول سرِ کوچه یِ خانه یِ خود متوجه چیزی عجیب می شوی...

انگار که همه مردم دورو برت یه حالت غیر معمولی دارند... در یک حالت بی خیالیِ محض و بدون سرعت و انگار که در برنامه نود بارها دارند تصویر حرکت خطای انجام شده را اسلو موشن می کنند با وجود یک جو تحمیلی توبیخ کننده ی انحصاریِ بدون قید و شرط.

یک آن شخص مسئول شارع قدرت متوجه حالت عادیِ تو شده و با ترس و سرعت فراوان به سمت تو حمله ور می شود و محکم به زمین می خواباندت که صدای دستور دهنده اش را میشنوی که مگر نگفتی به همه از سرنگ ها زدی؟!!! پس این چرا به هوشه و عقلش هنوز عادی کار میکنه؟!!

یک آن با ترس و لرز شدید و بی خبر از همه جا متوجه رفتار غیر عادی مردم غیر عادی کوچه و بازار میشوم و من هم خودم رو به شکل و شمایل رفتاریِ اونها در میارم... و با رفتار ساختگیم قانعش میکنم که من هم دچار آن عارضه مهدوف آنها شده ام... هراسان به سمت خانه میرم و انگار که دیگر در کل کوچه هیچ کس در حالت طبیعیه خودش نیست.... از پدر و مادرم خبری ندارم و نمی دانم که دیگر کجا هستند و مدتی بعد تر متوجه میشوم انها نیز همانگونه شده اند و این ماده ی بی هوشی مانند رو انگار به همه تزریق کرده اند و همه را مدهوش و به حالت غیر عادی تبدیل کرده اند... و در جوی در حالت تسخیر قرار گرفته شده ایم...

هیچ کس... دیگر هیچکس نبود و همه دچارش شده بودند... فقط من بودم و یک نفر که هنوز هم هر چه فکر میکنم دیگر به یادم نمی آید آن دیگری که بود که با من موفق به فرار شد و خودمان را برای همیشه به همچین بی خبری و مدهوشیِ نمایشیِ ساختگیِ هم رنگ شدن با مردم زده بودیم که مبادا آن آدم بدها فکر کنن ما جان سالم به در برده ایم...

هنوز هم یادم است... با آن یکی دیگر به صورت انگار شیفتی کار میکردیم و دنبال راهی برای رهایی خود از این معضل و نجات دیگران از این اوضاع گیج و مدهوش مانند... هیچکس حرفمان را نمیفهمید ... حتی پدر و مادر خودم... خودمان را به در و دیوار میزدیم و از یک جا هم مواظب عدم اطلاع آن مامور قدرتی که مسئول تحت نظر گرفتن و داشتن بود...

آن ها که بودند و سر مردمان چه آوردند و چکارشان کردن و راه نجات چه بود و آن ترس و دلهره و به در و دیوار زدن های منِ تنها که آخر سر هم متوجه نشدم و نیستم...

+ مهدوف: وزن مفعول از هدف

++ صرفا بازگوییِ یک خواب

۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مسترمن

انعطاف

در مورد مسائل شخصی - درونیِ خود هیچوقت خیلی انعطاف پذیر نبودم...
یعنی اینکه وقتی منتظر روی دادن چیزی باشم و خودم رو براش آماده کرده باشم ولی در یک آن بدون هیچ مقدمه ای و درست در لحظه ای که باید اتفاق بیفتد و مورد استفاده قرار گیرد با چیز دیگری مواجه شوم به شدّ از درون دچار به هم ریختگیِ نا موزونی می شوم و انگار که خون به مغزم نمی رسه... قبلا ها خیلی شدید بود این موضوع برای خیلی مسائل ولی خوشبختانه یا هم چه کسی میداند شاید هم متاسفانه در مورد مسائل شخصی، عمومیِ - بیرونی خیلی وقت پیش هاست که سعی در منعطف ساختنش هستم و از فرمول بی محلی استفاده میکنم... ولی همچنان در برابر شخصی - درونیِ خود همچنان این عدم انعطاف گاهی اوقات شدید روی اعصاب هست و عجیب گاهی اوقات خون به مغز نمیرسه و بووووووومممم...
+ مثال برای مسائل شخصی عمومیِ - بیرونی : مثلا فرض کن از چند ساعت برای ناهار، خودت و معده ی محترم ت را آماده و منتظر یک چیزی کرده باشی و همه ی امورات هم دال بر آن غذای بخصوصی باشد ولی در یک آن که در قابلمه رو برمیداری کلا ببینی که چیزه دیگری است و این تغییر درست زمانی رخ دهد که قرار بر زمان مورد استفاده اش همان لحظه باشد :/
+ مثال برای مسائل شخصی - درونی : هم که بماند :)
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

عشق ورزیدن دلیل نمی خواهد

استاد وارد کلاس شد و بدون هیچ توضیحی روی وایت برد جمله فوق رو نوشت...

برگشت و رو به کلاس گفت چرا؟!! و نظر شما در این باره چیه؟!!

جمله رو انگار از اعماق وجود من در آورده بود و کمی تا مقداری زیاد گرد و خاکش را گرفته و روی ویترین قرار داده بود

نظرات بی مربوط زیاد غیر قانع کننده ای جلوی چشم استاد بود و من پس از تنفسی عمیق جهت کنترل احساسات احتمالی در حین صحبت کردن...

استاد به نظر من اینکه عشق ورزیدن دلیل نمی خواهد علتش این است که اصولا عشق و احساس کاری با وادی عقل و منطق و استدلال ندارد که بدنبال دلیل پردازی باشد و منزل و سر مقصد عشق دل و جان است نه عقل و منطق...

استاد با تحت تاثیر قرار گرفتن نظر که انگار فراتر از نظری بود که خودش میخواسته شروع کننده کلاسش باشد با تعریف و تمجید تایید میکند حرفم را ولی من که دست بردار نیستم... تازه بعد از مدتها موضوعی از دل و اعماق وجود من به بحث گذاشته شده است...

استاد وقتی که می گوییم عشق ورزیدن دلیل نمی خواهد، فعل نمی خواهد به منزله ندارد نیست... شاید ممکن است دلایلی هم بتوان ذکر کرد ولی لازم نیست، و صحبت سر این است که عشق و عقل اصولا در تضاد همدیگر است و برای عاشق وقت دلیل پردازی برای عشق ورزیدنش باقی نمی گذارد.

استاد با نگاهی عمیق در عمق چشمان من، خود به اوج قضیه پی می برد و با نطق کلمه احسنت توضیحات من را فقط شرح می دهد

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

مکالمات خل وعضانه ی تلگرامانه

یه گروه جک مک بوده انگار از فامیلاشون باز کرده بعد:
مکالمات من (+) و اون (-) در پی وی :
+ میلاد چه خبره همه رو ریختی تو گروه 
- من معاونم 
+ منم رئیس آموزش و پرورش م 
- منظورم معاون وزیر بود  
+ خاک تو سر من که تو رو معاون کردم   
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

غرور

شکستن غرور

برای از دست ندادن کسی که دوستش دارید...

باید بارها غرورتان را بشکنید...

۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

در عمقِ سکوتِ تنهایی

تشویش

سلام دفترخاطرات عزیزم...

در سکوت زیبایی هستم... بدون هیچگونه مزاحمت هایِ مخل کنندهِ تنهایی ها...

یک هفته به شروع کلاس ها مانده است ولی اما من یک هفته به ماندن آمده ام...

تا قدری هم با خودم باشم... قدری هم با خود خلوت کنم... با خودم حرف بزنم...

کمی هم دست در دست خود با خود قدم بزنم...

گاهی اوقات آنقدر در عمق سکوت خود غرق می شوم که چگونه صحبت کردن از یاد می رود...

صدایم تغییر می کند...

گلویم انگار از بغض نامعلومی گرفته است و نحوه ی استخراج حروف نیز لنگ میزنند...

نمی دانم در عمق افکارم به دنبال چه چیزی می گردم...

ولی این را می دانم که به یافتنش شدید نیاز دارم...

نیازی از جنس تن و جان و روح...

تا به آرامش برساند تمام خستگی های اینهمانی را از تشویش های روزانه...

یک موازنه جدید را نیز آغاز کرده ام...

همزمان با دنیای واقعی دنیای مجازی خود را نیز فراری دادم از تشویش های روزانه...

آدرس خانه ش را تغییر داده ام تا دیگر مجبور نباشم به مامور شهربانی، هر روز و هر روز بخاطر خلاف مسیر دلخواه افکارشان پیمودن هایم را جوابگو باشم... یا هر آن نگران بدست آوردن مدرکی برای متهم کردن از دریچه ذهن هایشان...

به این فکر میکنم که گاهی چه خوب هست همه خودمان باشیم...

و با تمام وجود و جرات خودمان را در معرض نمایش دیگران بگذاریم...

نه خودمان را در تلاش دلخواه دیگران...

نه صرفا متضاد نما هایی مترادف با دیگران...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن