نوشته های مستر من

۴۵ مطلب با موضوع «Diary» ثبت شده است

لال شدم

بعضی وقت ها هم هستن که ادم به طور کلی دیگه وارد مرحله لال شدن میشه
با اینکه پر از حرفه ولی دیگه حتی ذره ای حوصله و توان گفتن کوتاه ترین کلمه و حرفی رو نداره
آدما چرا لال میشن؟
چرا دیگه به مرحله ای می رسند که دیگه نه توان ورود به بحث های عمیق رو دارند نه حتی حوصله دفاع
و فقط و فقط دنبال این هستن که هر چه زودتر تموم بشه و دیگه بیشتر از این مجبور به حرف زدن نباشند؟!!!
خیلی سخته وجود ادم پر از انبوه ناگفته ها باشه و زبانش پر از فریادی از جنس سکوت...
لال نشید صلواااات :)
۱۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
مسترمن

دوست یعنی دوست جونیه خودم 3>

خرس و خرگوش

توی زندگی بعضی ها هستند که طعم و حس و مزه بودنشون کلا یه جوری دیگه عجیب دلنشین هست

در عوض شرمندگی و شرمساری جلوی این چنین آدمایی هم تا سر حد مرگ آدمو نابود میکنه به طوری که فقط دنبال یه درز و دریچه و دهنی هستنی که از طرف زمین وا بشه تا اعماقش با سرعت نور بری ولی هیچوقت همچین اتفاقی نیفته 

آدم از کل دنیا هیچ کس رو نداشته باشه ولی یه دوست جونی داشته باشه که بتونه روش قسم بخوره از حیث صمیمی ترین بودن و قدیمی ترین بودن مخصوصا و مخصوصا مورد اعتماد ترین بودن و همیشه بودن هاش

اینکه همیشه با خوب و بدت ساخته باشه... مخصوصا وقتایی که حوصله نداری یه جوری بیاد بچسبه بهت که تا حالتو خوب نکنه و خنده رو حتی به زور بازوش ننشونه رو لبات دست برنداره یا حتی خیلی بالاتر از اینا حتی وقتی خودش اعصابش هم داغونه و تو هم اعصابت بهم ریخته س و حوصله نداری وضعیت خودش یادش بره و باز همه عزم و جزمش و تمام نیروش برای خوب بودن تو جزم بشه

راستش میدونی چیه؟

بعضی وقتا یکی اینقدر خوبه که از شدت خوب بودنش تو سیل سیل خیس شرمساری میشی و از وصف وسعت دریای محبت و دل بیکرانش عاجز

شکی ندارم که اعتماد از اینکه همچین موصوفی داره بر خودش هم میباله و گاها خودش هم به شک میفته که وجود ذات واقعی کدومشونن ...

اینکه یکم خرداد سالروز تولدش باشه ولی تو در وسط هیاهو های دغدغه های یک آن بر سرت خراب شده هایی باشی که با اینکه بدانی دوست خردادی ات چقدر برایت عزیز است ولی به هیچ وجه توقع و انتظار این رو نداشته باشی که همین اولش شده باشد و تو از همه جا بی خبر...

که برای کم کردن این حس شرمساریت برگرده بهت بگه تو خودت چندم بودی اصلا؟!! 23،24؟ یا اصلا 6 ام ؟ البته شهریوری اش را که می دانم... و اینکه همون روز عروسی هادی بود

بعضی دوست ها اینقدر دوست هستند که تبدیل به دوست جونیه انحصاری خودت میشوند و میدانی که کسی همچون تو برایش نیست و کسی همچون او برایت...

فکر نکنم بین همه کسانی که من رو میشناسن قدیمی تر از تویی هم وجود داشته باشد که با این صلابت استحکام دوستی اش هر چه بیشتر میگذرد بیشتر در دل و جان و روح آدمی تبدیل به گوشت وخونی از جنس خودش شود... چه از زمانی که یه پسر دانشجو بودم و چه حال که با همه نا ملایمتی ها برای خودم مستر من ایی شده ام.

از صبح که اون اتفاق افتاد هر چقدر کلنجار رفتم دیگه نتونستم رو در رو بهت تبریک بگم و فقط دنبال بهانه ای بودم که از دستت در برم و اینجا برایت بنویسم:

 زادروزت مبارک دوست جونیه خودم :)

که اگر تو را نداشتم خدا می داند که دیگر چه ها نداشتم...


+ از دوست داشتنی ترین استیکر های موجوده به نظر ما :)

++ با کلی استرس و ترس از اینکه امروز تموم بشه و مشکلات نتی و این حرفا فقط زور زدم که حداقل درآخرین لحظات زادروزت بتونم بنویسم

+++ شرمنده بازم از همه دوستان فک کنم یه هفته ای هم نباشم همین فردا قراره برم یزد (چه اتفاقی واقعا...فکرش رو هم نمیکردم اینقد زود هر چند اتفاقی آرزوی دیدن یزد قراره برآورده بشه) 

۱۱ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مسترمن

روزی به نام معلم :)

معلم

اشتباه پزشک زیر خاک دفن می شود. 

اشتباه مهندس روی خاک سقوط می کند.

اما اشتباه معلم روی خاک راه می رود و جهانی را به نابودی می کشاند...

+ بعد از چند سال (البته کوتاه) این بهترین متنی بود که تا به حال خوندم در روز معلم، ممنون از دوستانی که یادشون بودم و بهم تبریک گفتند :)) انتظارش رو نداشتم سیل این همه تبریکات رو امسال :))

++ عکس هم خیلی دلنشین بود :)

۱۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مسترمن

نفرت...

هر وقت با نفرت بازی کردم...  باختم. 

+ بعضی وقتها هم سرتون رو بگیرید بالا و به خدا بگید:

خوب حال میکنی برا خودت اون بالا ها ؛)

++ یه سوال: به نظرتون ترکیب رنگ توسی - سرمه ای بهتر میشه یا کرمی قهوه ای بیشتر به هم میان؟!  برا شالگردن...  :)

۱۵ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲
مسترمن

انعطاف

در مورد مسائل شخصی - درونیِ خود هیچوقت خیلی انعطاف پذیر نبودم...
یعنی اینکه وقتی منتظر روی دادن چیزی باشم و خودم رو براش آماده کرده باشم ولی در یک آن بدون هیچ مقدمه ای و درست در لحظه ای که باید اتفاق بیفتد و مورد استفاده قرار گیرد با چیز دیگری مواجه شوم به شدّ از درون دچار به هم ریختگیِ نا موزونی می شوم و انگار که خون به مغزم نمی رسه... قبلا ها خیلی شدید بود این موضوع برای خیلی مسائل ولی خوشبختانه یا هم چه کسی میداند شاید هم متاسفانه در مورد مسائل شخصی، عمومیِ - بیرونی خیلی وقت پیش هاست که سعی در منعطف ساختنش هستم و از فرمول بی محلی استفاده میکنم... ولی همچنان در برابر شخصی - درونیِ خود همچنان این عدم انعطاف گاهی اوقات شدید روی اعصاب هست و عجیب گاهی اوقات خون به مغز نمیرسه و بووووووومممم...
+ مثال برای مسائل شخصی عمومیِ - بیرونی : مثلا فرض کن از چند ساعت برای ناهار، خودت و معده ی محترم ت را آماده و منتظر یک چیزی کرده باشی و همه ی امورات هم دال بر آن غذای بخصوصی باشد ولی در یک آن که در قابلمه رو برمیداری کلا ببینی که چیزه دیگری است و این تغییر درست زمانی رخ دهد که قرار بر زمان مورد استفاده اش همان لحظه باشد :/
+ مثال برای مسائل شخصی - درونی : هم که بماند :)
۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

عشق ورزیدن دلیل نمی خواهد

استاد وارد کلاس شد و بدون هیچ توضیحی روی وایت برد جمله فوق رو نوشت...

برگشت و رو به کلاس گفت چرا؟!! و نظر شما در این باره چیه؟!!

جمله رو انگار از اعماق وجود من در آورده بود و کمی تا مقداری زیاد گرد و خاکش را گرفته و روی ویترین قرار داده بود

نظرات بی مربوط زیاد غیر قانع کننده ای جلوی چشم استاد بود و من پس از تنفسی عمیق جهت کنترل احساسات احتمالی در حین صحبت کردن...

استاد به نظر من اینکه عشق ورزیدن دلیل نمی خواهد علتش این است که اصولا عشق و احساس کاری با وادی عقل و منطق و استدلال ندارد که بدنبال دلیل پردازی باشد و منزل و سر مقصد عشق دل و جان است نه عقل و منطق...

استاد با تحت تاثیر قرار گرفتن نظر که انگار فراتر از نظری بود که خودش میخواسته شروع کننده کلاسش باشد با تعریف و تمجید تایید میکند حرفم را ولی من که دست بردار نیستم... تازه بعد از مدتها موضوعی از دل و اعماق وجود من به بحث گذاشته شده است...

استاد وقتی که می گوییم عشق ورزیدن دلیل نمی خواهد، فعل نمی خواهد به منزله ندارد نیست... شاید ممکن است دلایلی هم بتوان ذکر کرد ولی لازم نیست، و صحبت سر این است که عشق و عقل اصولا در تضاد همدیگر است و برای عاشق وقت دلیل پردازی برای عشق ورزیدنش باقی نمی گذارد.

استاد با نگاهی عمیق در عمق چشمان من، خود به اوج قضیه پی می برد و با نطق کلمه احسنت توضیحات من را فقط شرح می دهد

۸ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

مکالمات خل وعضانه ی تلگرامانه

یه گروه جک مک بوده انگار از فامیلاشون باز کرده بعد:
مکالمات من (+) و اون (-) در پی وی :
+ میلاد چه خبره همه رو ریختی تو گروه 
- من معاونم 
+ منم رئیس آموزش و پرورش م 
- منظورم معاون وزیر بود  
+ خاک تو سر من که تو رو معاون کردم   
۷ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

در عمقِ سکوتِ تنهایی

تشویش

سلام دفترخاطرات عزیزم...

در سکوت زیبایی هستم... بدون هیچگونه مزاحمت هایِ مخل کنندهِ تنهایی ها...

یک هفته به شروع کلاس ها مانده است ولی اما من یک هفته به ماندن آمده ام...

تا قدری هم با خودم باشم... قدری هم با خود خلوت کنم... با خودم حرف بزنم...

کمی هم دست در دست خود با خود قدم بزنم...

گاهی اوقات آنقدر در عمق سکوت خود غرق می شوم که چگونه صحبت کردن از یاد می رود...

صدایم تغییر می کند...

گلویم انگار از بغض نامعلومی گرفته است و نحوه ی استخراج حروف نیز لنگ میزنند...

نمی دانم در عمق افکارم به دنبال چه چیزی می گردم...

ولی این را می دانم که به یافتنش شدید نیاز دارم...

نیازی از جنس تن و جان و روح...

تا به آرامش برساند تمام خستگی های اینهمانی را از تشویش های روزانه...

یک موازنه جدید را نیز آغاز کرده ام...

همزمان با دنیای واقعی دنیای مجازی خود را نیز فراری دادم از تشویش های روزانه...

آدرس خانه ش را تغییر داده ام تا دیگر مجبور نباشم به مامور شهربانی، هر روز و هر روز بخاطر خلاف مسیر دلخواه افکارشان پیمودن هایم را جوابگو باشم... یا هر آن نگران بدست آوردن مدرکی برای متهم کردن از دریچه ذهن هایشان...

به این فکر میکنم که گاهی چه خوب هست همه خودمان باشیم...

و با تمام وجود و جرات خودمان را در معرض نمایش دیگران بگذاریم...

نه خودمان را در تلاش دلخواه دیگران...

نه صرفا متضاد نما هایی مترادف با دیگران...

۲ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مسترمن

دوست مضررر!!! D:

گوشی زنگ میخوره....

بهنام: سلام آ ریضا، ( بعد کلی احوال پرسی و جنگولک بازیها) > این گوشی خمیده ها چند میشن قیمتاشون؟!!!

من: کدوم گوشی ها؟!! خو یه اسمی مارکی مدلی ؟!!!

ب: همینا دیگه که صفحه شون خم میشه و ال جی هم هست انگار.... ( بعد دو ساعت آرم و مدل گوشی رو میفهمیم حالا)

همچنان ب: اینا چندن قیمتشون الان؟ میخوام یکیشون رو بردارم دست دومه چند میشه حدودا؟

من: دست دوم؟ برا کیه؟ کی خریده؟ برا چی میخواد بفروشه؟ چند خریده خودش؟

ب: برا همین یاور خودمونه. یه هفته بیشتر نیس. یک  دویست اینا حدودا... 

من: راستش در حد صفره یه چیزایی دورو بر زیادش یه تومن کم کمش دیگه از نهصد تومن بی انصافیه...

اون (یعنی همون بهنام) : چییییییییییییییییی؟!!!! یه تومن؟!!!!!!!! نهصد تومن؟!!!!!! الو الو رضا صدا میاد الو الو.... (پیش یاور هم داره حرف میزنه مستقیم).... قطع میکنه دوباره زنگ میزنه خودش..... 

بهنام: بابا من میگفتم پونصد تومن با هزار تا التماس و اینا اون گفت هفتصد و پنجاه منم گفتم دیگه هفتصد آخرش ... تو الان میگی یه تومن نهصد تومن؟!!!!!!!!!

من: خو بهنام منصفانه اش اینه.... اگه بخوای سرش کلاه بذاری اون یه چیزه دیگه.... ولی میگی یه هفته اس گوشی رو خریده انصافا از نهصد تومن که دیگه خیلی پایینشه کمتر بگی نامردانه اس.... مگه اینکه دوستانه به خودش بگی اول اینه قیمتش ولی به من به این قیمت بده...

بهنام: مثلا من زنگ زده بودم به تو که قیمتو از هفتصد تومن یه کمم بیارم پایین ها.... الان تو دوست منی یا دوس یاور؟!!! یه تومن؟!!!

من: خخخخ.... گفتم که اگه نخوای جانب انصاف و عدالت رو رعایت کنی هر چقدر توانت باشه میتونی کم بدی ولی انصافا خیلی غیر منصفانه و ناجوانمردانه اس به اون قیمتی که تو میگی.... منصفانه ترین قیمت ممکنش که نه اون ضرر کنه نه تو همونه حدودا بیشتر از یه تومن نه کمتر از نهصد هم نه....

بهنام: (با حالتی وا مانده و البته احساس هم کردم رضایتی نسبی ) باشه دیگه اگه تو بگی بخاطر تو دیگه بذار به ما ضرر کنه من خرش کرده بودم والا با اون قیمت.... خخخ

من: به یاور بگو یه شیرینی به من بدهکار....خخخ

بهنام: هن دا مثلا گفتیم زنگ بزنیم به دوستمون هوای ما رو خواهد داشت... (با شوخی)

+ خدا رو شکر که یه خاصیتی که بهش خیلی توجه میکنم همیشه بدون در نظر گرفتن تعصبات و تعلقات شخصی و کروهی و هر چی و هر چی فقط اون چیزی که حرف حق باشه و درستتر رو قبول میکنم... نه صرفا بخاطر اینکه کسی دوستمه، زبانمه، شهرمه و ... به نفعش رای یی بدم یا حرفی بزنم. دست خودم نیست، نمیتونم اینطوری. کاش همیشه بشه همینطور موند و همینطور نگهش داشت :)

++ پر بود از خود تحویل گرفتگی کاذب... میدونم... گاهی وقتها یادآوریه بعضی چیزا به خودمون لازمه... تا هم یادمون نره هم حفظش کنیم :)

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن

ده کیلومتر مانده به عشق

از کوچه های غم انگیز کوفه تا نجف و مسیر پر از عشق کربلا، در دریای شور و نهایت عشق و احساس ❤️

اینجا آخر عشق نیست اینجا خود عشق است ❤️

اینجا حوالی مرکز شور عشق... ده کیلومتر مانده به کربلا 

+ سرعت نت خیلی افتضاحه و موقت بین راهی

به یاد همه تون هستم...اگر چه.... خودم خیلی رو سیاه تر از این حرفام :)

ان شاءالله فردا قبل از ظهر تو کربلا ♥

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مسترمن